47) ناز دانه های خرد

ساخت وبلاگ

مایلم داستان جنت آباد بالا و پایین را برای شما بگویم که یکی به بهشت آبادی تبدیل و دیگری به مفت آباد و سپس جهنم دره تغییر نام یافت در حالی که در قدیم این دو روستا دوشا دوش هم و بعضا در رقابت و برسم غبطه از هم سبقت می گرفتند.

ماجرا از آنجا شروع می شود که جمعی از جوانان هر دو روستا تصمیم می گیرند که به شهر سفر کرده و شیوه های نوینی برای پیشرفت روستاهای خود پیدا کنند. آنها در شهر چشم شان به ساختمان هایی به نام مدرسه افتاد که دختران و پسران با شور و شوق و بالباس هایی مشابه و تمیز و مرتب وارد آنها می شوند. مراکزی دیدند که بیمارستان نام داشت و بیماران در آنجا درمان می شدند، ساختمان های نسبتا بلندی که به ادارات و بانک ها اختصاص داشت ، در شهر پلیس به امور نظم دهی به ترددها و امور شهری مشغول و مغازه‌ها و بازارها پررونق بودند. آنها در راه بازگشت به روستا تصمیم گرفتند که روستاهای خودشان را آباد کنند و برای این منظور جوانان ده بالا از اهالی روستا خواستند که به محل تجمع روستا آمده و برای شنیدن سخنان آنان در وصف چیزهایی که دیده بودند گرد هم جمع شوند و در باره چگونگی آباد کردن روستای خود گفتگو کرده و تصمیم بگیرند.

ولی جوانان ده پایین مستقیم به حضور کدخدا رفتند و مفصل به شرح هر آنچه دیده بودند پرداخته و از او خواستند تا فرمان دهد که چه بکنند تا بتوانند روستای خود را آباد کنند.

در ده بالا مردم تصمیم گرفتند برای آبادی ده، اول مدرسه بسازند تا بچه های روستا در آن تحصیل کنند تا با کمک خود آنها بشود روستا را آباد کرد و در پی این تصمیم بزرگان روستا و کدخدا جای خوبی را برای ساختن مدرسه معین و همگی با کمک هم دست به کار ساختن مدرسه شدند و هم زمان نیز نماینده‌ ای به شهر جهت رساندن درخواست اهالی روستا مبنی بر نیاز به چندین مربی و معلم توانا برای روستای خود شدند.

اما در ده پایین جوانان پس از چندین دفعه مراجعه به کدخدا آنها را به حضور پذیرفت و گفت بهتر است جایی را برای ساختن بانک در نظر بگیریم تا مردم پول های خود را در آنجا بگذارند. بعد از اینکه فهمیدیم هر کس چقدر پول دارد فرمان می دهیم که هر کس به چه کاری مشغول شود. گفتند ساختمان بانک را چه کسی خواهد ساخت؟

کدخدا گفت خودم،

ساختمان بانک خیلی زود آماده شد و نوبت به افتتاح و انجام امور بانکداری رسید که کسی در آن روستا بانکداری بلد نبود و کدخدا تصمیم گرفت چند نفر از دوستان و آشنایان خود را که در شهر زندگی می کردند و بانکداری بلد بودند را در بانک روستا به کار گمارد و این شد که کدخدا از مردم خواست تا پس اندازهای خود را به بانک بسپارند تا ساختمان بیمارستان و ادارات ساخته شود و به فرمان کدخدا افتتاح گردند و با این وصف رونقی در امور رفاهی روستا پدید آمد و این در حالی بود که در ده بالا هنوز اتفاق خاصی بغییر از ساخت مدرسه و تربیت فرزندان روستا انجام نگرفته بود.

القصه ده سالی گذشت و ده پایین پر شده بود از ساختمان های شیک و زیبا و ترددهای زیاد از طرف شهر به روستا و روستائیان سفرهای مختلفی به اطراف داشتند و مغازه هایی که پر رونق شده بودند و محصولاتی که خوب فروش می رفتند و خرج خرید وسایل مصرفی و لوکس می شدند و زمین ها و باغ هایی که توسط دوستان و آشنایان کدخدا و اهل شهر به قیمت خوب خریداری شده و تبدیل به ویلاهای شیک و زیبا می گشتند. ولی در ده بالا بجز رونق یافتن مدارس و تمیزی و سواد آموختن بچه های روستا و ساخت چند درمانگاه چیز دیگری به چشم نمی آمد.

اما پس از گذشت یک دهه ورق به نفع رونق ده بالا برگشت چون بزرگان و عقلای روستا با استفاده از جوانانی که سواد داشتند و حالا اطلاعات خوبی نیز کسب کرده بودند برنامه آبادی و رونق اقتصادی روستا را آنگونه که با شرایط زندگی و آب و هوایی آنها سازگار باشد و آب و خاک و هوای روستا را نیز حفظ نماید طراحی کردند و با کمک و یاری یگدیگر و با استفاده از نظر متخصصان مدعو در جایی که نیاز بود دست به کار آبادانی و رونق اقتصادی روستای خود شدند. چند سالی از این ماجرا نگذشته بود که کارخانجاتی کوچک برای فرآوری محصولات در ده بالا ساخته شدند و جوانان روستا در آن مشغول به کار شدند و عده ای نیز به کار ساخت و ساز به سبک جدید اما نه به تقلید از ساختمان های شهری بلکه برگرفته از سبک هنر و معماری همگون با شرایط محیطی پرداختند و عده ای نیز به کار تجارت برای فروش محصولات روستا در شهر و آوردن محصولاتی که در روستا نبودند مشغول شدند و این گونه شد که کسب و کارها در روستا رونق یافت و درآمد همه اهالی افزایش یافت و نیاز به بانک برای پس انداز و انجام امور بانکی در روستا احساس شد و ساختمانی برای بانک روستا دایر گردید و حالا دیگر اهالی به راحتی می توانستند از خدمات بانکی بهره مند شوند و از بانک وام بگیرند و زندگی خود را رونق دهند و از آنجایی که اهل مشورت و گفتگو بودند و فرزندانی باسواد داشتند آن را در جهتی بکار گیرند که سبب رونق کسب و کار و زندگی آنها شود. در ده بالا دیگر هیچ جوانی بیکار نبود، همه از امکانات زندگی خوب و سالم بهره مند شده بودند و هوای پاک و آب و خاک خوب روستا باقی مانده بود و زمین نعمت های خود را به اهالی می بخشید و جوانان روستا جز برای ادامه تحصیل و تجارت و سفر تفریحی به شهر نمی رفتند و بهترین آرزوی آنها آبادی روستاو سلامت و سعادت هم روستایی های خود بود و از این رو نهایت تلاش خود را به آن معطوف می کردند.

وضعیت زندگی اما در ده پایین خیلی متفاوت بود. هر چند روستا پر شده بود از ویلاهایی که توسط افراد شهری ساخته شده بودند و این امر سبب شده بود که ارزش زمین و باغ های روستائیان زیاد شود ولی دریغ از اندکی تغییر در وضعیت اقتصادی و رونق کسب و کار اهالی روستا، همان بانکی هم که کدخدا ساخته بود برای اهالی حالا دیگر جز جایی برای گرفتن خدمات ساده بانکی نبود، وقتی رونقی در کسب و کار ها نباشد بانک هم از رونق می افتد، جوانان روستا مجبور شده بودند برای کسب و کار به شهر مهاجرت کنند و از خانواده خود دور بمانند. با مهاجرت جوانان روستا باغات روستا نیز دیگر محصول خوبی نمی دادند چون افراد سالخورده روستا دیگر قادر به رسیدگی به درختان باغ و فروش محصولات آنها به قیمت خوب نبودند و از پس کشت و کار بر نمی آمدند.

هرچند تعدادی شهری هم آمده بودند و کارخانجات کاشی تاسیس کرده بودند در کنار روستا ولی کارگرانی از شهر استخدام کرده بودند که صبح با سرویس به سر کار می آمدند و بعد از ظهرها به شهر برمی گشتند و بعد از آن سر و کله معدن دارانی پیدا شده بود که مدتی در حال کاوش در اطراف ده بودند و حالا برای بهره برداری از معدن ریز گردهای مضرر وارد هوای روستا می کردند بطوری که با شروع بهره برداری از آن قیمت زمین های روستا نیز کم شد و روستا به مفت آباد معروف شد و منظره ورودی روستا خیلی زشت شد و فقر چادر خود را بر زندگی اهالی روستا پهن کرد و بازار کم فروشی و بی تعهدی رونق گرفت و کم کم بزرگ منشی در رفتار اهالی روستا دیده نشد و بعضی از اصول اخلاقی نیز زیر پا گذاشته می شد. کم فروشی و گران فروشی و نزول خواری و بازی با پول شد رسم اهالی روستا و آنوقت بود که هر کس می خواست ده پایین را وصف کند می گفت بد " جهنم دره ای"شده که ارزش انسان و انسانیت در آن فدای مادیات شده است.

روزی نوجوانان روستا که از این وضعیت به ستوه آمده بودند و این شرایط را نمی پذیرفتند و خواهان زندگی شرافتمندانه ای بودند بر آن شدند وضعیت زندگی و این سرنوشت شومی که در انتظار آنها بود را تغییر دهند. برای این کار فکر کردند بهتر است به ده بالا بروند واز اهالی و اهل فکر آنجا بپرسند که شما چه کردید که روستای شما با فاصله کمی که از روستای ما دارد به گلستانی تبدیل شده که همه خوش و خرم در کنار هم در حال زندگی شرافتمندانه هستید ولی در روستای ما روز به روز با گسترش دروغ و ستم و بی عدالتی اوضاع بدتر می شود و انسانیت را از پا در می آورد؟

بزرگان ده بالا از نوجوانان ده پایین به خوبی استقبال کردند و سعی کردند ضمن کمک و همکاری به آنها برای ساختن دوباره روستای خود خطاهای آنها را نیز به آنها گوشزد نمایند. آنها به نوجوانان یادآور شدند که مشکل اصلی و خطای بزرگ پدران و مادران شما دوری از " عقلانیت" و غفلت از خطر بزرگ سرسپردگی و سپردن بدون چون و چرای اختیار زندگی و اموال و آینده خود به دیگری بوده است. آنها گفتند گذشتگان شما با دادن همه اختیارات به کدخدا از او بتی ساختند که زندگی خود را بپای پرستش این بت دست ساز خود تیره و تار و تباه و حتی عوارض و عواقب این تصمیم را به نسل های آینده خود نیز منتقل کردند و اگر شما بخواهید این سرنوشت دهشت ناکی که پیش رو دارید را عوض کنید بهتر است مراحل زیر را گام به گام و با حوصله و دقت فراوان مد نظر خود قرار دهید.

_ عقلانیت و استفاده از خرد جمعی را سرلوحه همه فعالیت های خود قرار دهید

_ با مشورت گیری از افراد خردمند و دانا و استفاده از هنر گفتگو برای رسیدن به بهترین راهکار تلاش کنید

_ مشارکت و اتحاد و همدلی از شروط لازم موفقیت در کار گروهی هستند پس این اصول را گرامی دارید و به آنها اهمیت دهید

_ از دیگران بت نتراشید که شکستن آن بت ها بعد از پرستیده شدن حتی توسط اندکی از افراد ناتوان و کوته فکر بسیار دشوار است

_ قبل از اقدام به هر کاری به نتیجه یا عواقب آن نیز بیندیشید و دورنمایی از آینده عمل و تصمیم های خود را در ذهن به تصویر بکشید

_ بدانید و واقف باشید که بهترین شیوه مقابله با مشکلات ایستادگی و تلاش برای برطرف کردن آنهاست نه فرار از آنها

_ متوجه باشید که خطرات مهاجرت و دشواری های آن کمتر از ایستادگی و تلاش برای بهبود اوضاع نیست

_دقت کنید که لذت عزت و سربلندی حاصل از تلاش برای اعتلای وطن و بهبود شرایط زندگی در میهن خود هرگز با امکانات و زندگی مادی لوکس در کشوری دیگر قابل قیاس نیست

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۱ ساعت 11:52 توسط شب شکن  | 

آیا مایلید عینک تون را عوض کنید ؟...
ما را در سایت آیا مایلید عینک تون را عوض کنید ؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 629khordad13880 بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 15:24